برای وجودم... نفسم... برای تو...

من عشق شهابم... و شهاب عشق من...

زندگی شیرینه

شهابم دوس دارم برات بنویسم...

از زندگی... از تو... از خوشبختی... از آرزوام... از همه ی لحظه های شیرینی که دارم آرزوهای شیرینی که دارم وو شاید خنده دار باشه

تویی که احساس کردن واقعیه به خاطر وجود تو تجربه کردم... چه تلخش چه شیرینش... همشه دوس دارم همه ی احساسایی که

تمامه وجودمه لرزاند

خنداندم به گریم انداخت

مخوام از خدایی بگم که تو تک تک لحظه هام بوده که شناختنش دل مخواد و ایمان

برای تو می نویسم چون دردا وو خوشیایی که تو راه تو چشیدم خدا وو زندگیه واقعیه بهم نشان داد

برای تو می نویسم چون انقد برام عزیزی وو

انقد ازت مهربانی دیدم که عاشق زندگی کردن شدم... هنوز خیلی راه مانده مخوام همشه با تو باشم مخوام شاد باشیم اونجوری

که خدا مخواد از زندگیمان لذت ببریم

نفس من برای تو می نویسم تا بفهمی چقد برام بزرگ وو با ارزشی

تو که هستی... تو که می خندی همه چی خوبه

+ نوشته شده در جمعه 4 مرداد 1392برچسب:, ساعت 20:10 توسط مرجان |

دیدمت

امروز دیدمت... حست کردم...

چه روز خوبی بود خدای خوبم شکر...

تو بودی وو من وو هیچ مرزی...

انقد قشنگ حست کردم که وقتی برگشتم بغضه جای خالیت گلومه گرفت... آی میمیرم برات به همین راحتی... میمیرم برات...

آرامش بخش زندگیم ممنونم که هستی من عاشق بودنتم عاشق با تو بودن...

به خاطرت هر خطریه با جان می خرم برام هیچ می شن وقتی میبینمت... میام تو گرما سرما باران برف... میام تا باشی تا باشم

امروز گفتی اگه نتانم مثله حمید برات اولش همه چی فراهم کنم با سختیام میمانی... مگه نمی دانی نفسم بسته به خنده هات من بچه نیستم

عشق دارم مثله لیلی مثله فرهاد... من با همه چیزت می سازم من با توئه که هستم شهاب فقط تو...

امروز به پاهای ترک خوردت کرم زدم تو خواب بودی نگات کردم... معصوم وو پاک...

مزه ش هنوز تو دهنمه... صدات هنوز تو گوشم...

[تصویر:  zuexg0tlytd7rz7e1mrq.jpg]

+ نوشته شده در جمعه 4 مرداد 1392برچسب:, ساعت 1:25 توسط مرجان |